آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان دهکده ی نامه های عاشقانه آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پاییم بکشند…...
حکـــــــــــــــــــــایت من…
حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت…
دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…
حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد…
زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…
گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت…
حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…
پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…
این روزهــــــــــا انقدر خسته ام که گاهی خودم را گم میکنم... از یاد میبرم کی بودم و برای چی به این دنیا قدم گذاشته ام
گاهی انقدر خسته میشوم که گم میشوم درمیان این جماعت نااهل که بادروغ هایشان مرا میشکنند...
گـــــــــاهی فقط دلگیر میشوم از مادرم مادرتو ازکودکی به من اموختی دروغـــــــــــگو دشمن خداست...
پس چرا ادم ها به این راحتی دروغ میگویند وباز ادعای دوستی خدا را دارند مادر بی تاب کودکی ام...یادش بخیــــــــــر...
وقتی زمین میخوردم کسی مرا بلند میکرد... خاک لباس هایم را میتکاند اشک هایم راپاک میکرد... نوازشم میکرد دلــــــداریم میداد...
ولی این روزها زمین که میخورم بدتر برزخم هایم نمک میپاشند...
دلگـــــــــیرم ...دلگیرم از همه... خسته ام خسته...خسته از شکستن...خسته از دنــــــــیا... بالا خره یک روز به آرزویم میرسم ...
در صف اول نماز ... جلوتر از پیشنماز می ایستم ... و همه به من اقتدا خواهند کرد ... نماز که تمام شود ... همه به سمت من خواهند آمد ... چقدر عزیز خواهم شد ... بعد از چند قدم که حرکت کردند ... کسی فریاد میزند : بلند بگو ... لا اله الا لله ......
چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:لا اله الا الله, :: 16:18 :: نويسنده : mostafa
روزها در کوچه باغی نگاهت قدم می زدم اما دریغا که لحظه ای مرا درک نکردی. چشمان همیشه گریانم را مسخره می کردی و از پشت به من نیشخند میزدی همیشه در برابر جنگل وحشی نگاهت خزان بودم...خار بودم و از شرم آب بودم و باز از حرارت عشقم به تو بخار میشدم و به آسمان میرفتم...آنقدر بالا میرفتم تا به خدا برسم چون او بهترین بود برای گوش دادن به درد و دلهای من...حال اون روزها گذشته و هروقت که بدان فکر میکنم موجودی از پشت پنجرهی خاطراتم با تمام وجود فریاد میزند که هیچگاه فراموشت نمیکنم
چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:فراموشت نميكنم, :: 15:55 :: نويسنده : mostafa
لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم ...
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ... تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ... لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ... که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ...
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است ... لمس کن لحظه هایم را ... تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم، لمس کن این با تو نبودنها را.
دنبالـ کسی نیستمـ کهـ وقتی میگمـ میرمـ ؛
بگهـ : نرو!
کسی رو میخوامـ کهـ وقتی گفتمـ میرمـ ؛
بگهـ : صبر کنـ منمـ باهاتـ بیامـ ، تنهـ ـا نرو...!!
دو شنبه 15 ارديبهشت 1393برچسب:دنبال كسي ام, :: 16:48 :: نويسنده : mostafa
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی! که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری...
|