آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان دهکده ی نامه های عاشقانه آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پاییم بکشند…...
میدونی شباهت دل با مورچه چیه؟ این که هردوشون خواسته و ناخواسته زیره پا له میشن.!!!
پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:شباهت دل با مورچه, :: 17:20 :: نويسنده : mostafa
بیچاره عروسک...
دلش میخواست زار زار گریه کند
اما
لبخند را بر لبانش دوخته بودند یکرنگ که باشیزود چشمشان را میزنی خسته میشوند از رنگ تکراریت این روز ها دوره ی رنگین کمان هاست... خــداونـدا پــرســـشـی دارم؟
بـبـیـنـم در زمـیـن یـک مــرد پـیـدا مــی کـنــی یـا نــه؟ تـو هـم مـثـل هـمـه ، امـروز و فـردا مـی کـنـی یـا نـه؟ بـنـدگـانـت را از نـنـگ آدم بـودن و بـیـهــــوده فــرسودن ، مبـــرا می کنی یا نه ؟ بـــرای آخــــریـن پــرســـــش قیامت را بگو ، مـــــــــردانه ، برپا می کنی یا نه...؟
تو چی ﻣـﯿﻔـﮫـﻤـﯽ از روزﮔـﺎرم .... دﻟـﺘـﻨـﮕـﯽ ام ...
ﮔـﺎھـﯽ ﺑـﻪ ﺧـﺪا اﻟـﺘـﻤـﺎس ﻣـﯿـﮑـﻨـﻢ ...
ﺧـﻮاﺑـﺖ را ﺑـﺒـﯿـﻨـﻢ ...
ﻣـﯿـ ﻔـﮫـﻤـﯽ ؟!!
ﻓـــــﻘــــــﻂ ﺧـــﻮاﺑــــــﺖ را !!!
![]() ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ را ﻣﯽ ﺑﻨﺪم و ﺗﻮ را در ﮐﻨﺎر ﺧﻮد ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ. ﻧﻤﯿﺪاﻧﻢ اﯾﻦ ﭼﻪ ﻧﯿﺮوﺋﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮا ﺑﻪ ﺳﻮی ﺗﻮ ﻣﯽ ﮐﺸﺎﻧﺪ !
ھﺮوﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﮫﺎﯾﯽ ھﺎ ﺑﻪ ﺳﺮاﻏﻢ ﻣﯽ آﯾﺪ ﯾﺎد ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮا از آن ﺟﺪا ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،
ﯾﺎد ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮا ﺷﺎد ﻧﮕﻪ ﻣﯽ دارد ﺑﺎ ﯾﺎ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ زﻧﺪه ام. ﯾﺎد ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ
اﻣﯿﺪ ﻣﯽ دھﺪ،اﻣﯿﺪ ﺑﻪ زﻧﺪﮔﯽ.
ﻣﻮﻧﺲ ﺷﺐ ھﺎی ﺑﯽ ﻗﺮاری ام دوﺳﺘﺖ دارم شنبه 18 آذر 1391برچسب:نیرویی عجیب, :: 19:37 :: نويسنده : mostafa
اینایی که تو پارک تنها یه گوشه میشینن و هندزفری تو گوششونه ! سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:مواظبشون باشید, :: 18:12 :: نويسنده : mostafa
خوابیده بودم؛ در خواب کتاب گذشته ام را باز کردم و روزهای سپری شده عمرم را برگ به برگ مرور کردم. به هر روزی که نگاه می کردم، در کنارش دو جفت جای پا بود. یکی مال من و یکی مال خدا. جلوتر می رفتم و روزهای سپری شده ام را می دیدم. خاطرات خوب، خاطرات بد، زیباییها، لبخندها، شیرینیها، مصیبت ها، … همه و همه را می دیدم؛ اما دیدم در کنار بعضی برگها فقط یک جفت جای پا است. نگاه کردم، همه سخت ترین روزهای زندگی ام بودند. روزهایی همراه با تلخی ها، ترس ها، درد ها، بیچارگی ها. با ناراحتی به خدا گفتم: «روز اول تو به من قول دادی که هیچ گاه مرا تنها نمی گذاری. هیچ وقت مرا به حال خود رها نمی کنی و من با این اعتماد پذیرفتم که زندگی کنم. چگونه، چگونه در این سخت ترین روزهای زندگی توانستی مرا با رنج ها، مصیبت ها و دردمندی ها تنها رها کنی؟ چگونه؟» خداوند مهربانانه مرا نگاه کرد . لبخندی زد و گفت: « فرزندم! من به تو قول دادم که همراهت خواهم بود. در شب و روز، در تلخی و شادی، در گرفتاری و خوشبختی. من به قول خود وفا کردم، هرگز تو را تنها نگذاشتم، هرگز تو را رها نکردم، حتی برای لحظه ای! آن جای پا که در آن روزهای سخت می بینی ، جای پای من است ، وقتی که تو را به دوش کشیده بودم!» شنبه 11 آذر 1391برچسب:, :: 19:8 :: نويسنده : mostafa
شـبــهـــا زیــــر دوش آب ســــــــرد شنبه 11 آذر 1391برچسب:, :: 19:4 :: نويسنده : mostafa
اين روزها خداي سكوت شده ام.خفغان گرفتم تا آرامش دنيا خط خطي نشه.رسم آدمهاش عجيبه اين جا گم كه ميشم بجاي اينكه دنبالم بگردن فراموشم ميكنن.... غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
دلتنگ که باشی ، آدم دیگری میشوی ؛ خشنتر.. عصبیتر.. کلافه تر و تلخ تر و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری همه اش را نگه میداری و دقیقا سر کسی خالی میکنی ، که دلـتنگ اش هستی .
![]() ![]() |