درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم تونسته باشم نظرتون رو جلب کنم از کسانی که نظر میدن هم ممنونم راستی اینجا کپی کردن آزاده راحت باشید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
دهکده ی نامه های عاشقانه
آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پاییم بکشند…...




 تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

عجیبه نه؟

 

چهرت یادم نیست!

یا من الزایمر گرفتم

یا تو دورترین نقطه ی زندگی منی

 

ღஜღ

 




جمعه 3 آذر 1391برچسب:الزایمر, :: 1:56 ::  نويسنده : mostafa

 

داریم جايي زندگي ميکنيم که ...
 
هـــرزگي مــُـد،

بی آبرویی کلاس،
 
مستی و دود تفریح
 
دزد بودن و لاشخوری و گـــرگ بودن رمز موفقيته.....



دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:مد, :: 17:41 ::  نويسنده : mostafa

 از دست این دخترااااااااا



دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:از دست این دخترااا, :: 15:36 ::  نويسنده : mostafa

تنهایی یعنی.

اگه هزار بار هم از اول تا آخر

لیست شماره های موبایلت رو نگاه کنی
نتونی یک نفر رو پیدا کنی
که باهاش درد دل کنی…



یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, :: 20:46 ::  نويسنده : mostafa

  

 

 

من بر روی زمینی زندگی می کنم که

آدم هایش به جای خودخواهی و غرور خود

وجدان خود را خوابانده اند....

ای خدا...

با تو ام..

کجایی؟!...

اگر کمی از آن آسمان دل بکنی و پا بر روی زمین بگذاری و زندگی کنی

آنوقت تمام جهنمت را بهشت می کنی....

 

 



یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:خدا, :: 19:14 ::  نويسنده : mostafa

 


شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟

 

خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…

دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…

نتونه به هیچکی اعتماد کنه…

هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,

آخرش برسه به یه بن بست …

تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …

اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه

به اون هم نمی تونه بگه…

خبری از آسمون هم ندیده

مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!

بهش محل هم نداده

تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …

خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…

خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!

خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده …

خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا …

پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟!

 

 



یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:سنگینی دل, :: 19:1 ::  نويسنده : mostafa

وقتی قدم می زنم به خيلی چيزها فکر می کنم .

شايد بهتر باشد بگويم وقتی فکر می کنم مدام قدم می زنم .
يک جور صدای خاص شبيه موسيقی
خيلی مبهم و ضعيف , محيط اطراف من را احاطه می کند .
يک موسيقی ملايم ...
در حين قدم زدن تماس صورتم با ارواح سرگردان را احساس می کنم .
بعضی از آن ها در حين رد شدن از کنارم دستشان را با ملايمت بر گونه هايم می کشند .
و بعضی از آن ها با خشونت به پهلوهای من لگد می کوبند .
بعضی از آن ها مدام گريه می کنند
و بعضی ها سراغ عشق گمشده شان را از من می گيرند .
من بی توجه به تمام اين صحنه ها , فرياد ها و خنده ها , فقط قدم می زنم .
تمام توجه من به مورچه های خسته ای است که بی محابا در مسير عبور من در گذرند .
له شدن يک مورچه در زير صفحه آجدار کفش يک عابر , يک فاجعه است .
قلب مورچه ها مثل پوستشان سياه نيست
قلب مورچه ها رنگ سرخ است .
گاهی احساس می کنم در حين قدم زدن پرواز می کنم .
و اين حالت در خواب های من تشديد می شود .
من شب ها نمی توانم بخوابم 
قلب من گاهی از حرکت بازمی ايستد و من با تمام وجود اين سکون را حس می کنم .
از اين سکون نمی ترسم ...

گاهی اوقات چيزی درون من می رقصد و پای کوبی می کند
من روحم را حبس نکرده ام .
به اينکه انسان عجيبی هستم اعتراف می کنم !
من خدا را در آغوش کشيده ام .
خدا زياد هم بزرگ نيست .
خدا در آغوش من جا می شود ،
شايد هم آغوش من خيلی بزرگ است .
خدا را که در آغوش می کشم دچار لرز های مقطعی می شوم .
تب می کنم و هذيان می گويم .
خدا پيشانی مرا می بوسد و من از لذت اين بوسه دچار مستی می شوم .
خدا یکبار به من گفت تو گناهکار مهربانی هستی .
و من خوب می دانم که گناهان من چقدر غير قابل بخششند .
می دانم زياد مهمان نخوام بود .
اين را نه از خود که پدر آسمانی به من گفته است .
زمان می گذرد .
هميشه سعی می کنم خوب باشم و هميشه بد می مانم .
بايد کمی قدم بزنم تا فکر کنم .
من برای اينکه برای کسی که دوستش دارم شعر بگويم هم بايد قدم بزنم .
مدتی هست که خيلی افسرده ام .
از اينکه چيزی می نويسم احساس بدی به من دست می دهد .
من روح خودم را معتاد به زنده بودن کرده ام .
و از اين متاسفم .
و بيشتر از اين تاسف می خورم که روزهايی که سعی می کردم مورچه های سياه را لگد نکنم
ناخواسته غنچه های بوته گلی را لگد مال کردم .
من اين روزها مدام هذيان می گويم
آسمان برای من بنفش است .
بايد کمی قدم بزنم .

 



یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:قدم زدن, :: 17:5 ::  نويسنده : mostafa

 سلام ...

اي دوست بزرگوار و رفيق مهربان  
از من به تو سلامي به بزرگي ابرها و ادامه’ صحرا و بلندي ستارگان و گرمي خورشيد و روشنايي ماه ........
نميدانم !!!
آفرين به قلب مهربانت كه جاييست براي من و يا جاي روح در جسمي كوچك
من از تو جدا نميشم اي عزيزم و يا اگه جدا ميشي از من حق باتوست
و جزايي ست براي من ستمگر  

دوري براي من تقصيري ندارد مگر خودم و جايگاهي نيست مگر قلب بخشندهء تو 
عزيزم :
مرا ببخش و .... به قدم مباركت پس چشمهايم زير قدمت پهنست !!!

يادت در قلبم فراموش نميشود و در تمام اجزا هستي من جريان داري و وجودمو پر ميكني
در صفحه قلبم فقط اسمت رو نوشتي  
پس شتاب كن در عشق قبل از اينكه روحم پژمرده شود يا با دستت قلبم رو آزاد كن
فداي تو نفسم و قلبم

 



یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:سلام, :: 17:4 ::  نويسنده : mostafa

 

خدا جون به فرض همه اتفاقایی که واسم میفته یه امتحانه واسم...

 قبول!! اما به ظرفیت منم نگاهی بنداز...

خدایا خسته ام!!

نمیکشم!

تنهام ... شما هستی اما ....

خدایا بهم سخت نگیر!

خدا دلم از همه گرفته... نمیخام امتحان بدم...

بیا برگه ام و بردار

من مردودی این کلاساممم

 



شنبه 27 آبان 1391برچسب:مردود, :: 14:21 ::  نويسنده : mostafa

 ... وقتی کودکند می خواهند برای مادرشان هدیه بخرند ولی پول ندارند .

 

... وقتی که بزرگتر می شوند ، پول دارند ، ولی وقتِ هدیه خریدن ندارند.

 

... وقتی که پیر می شوند ، پول دارند ؛ وقت هم دارند ، ولی مادر ندارند !

 

 جملات زیبا گیله مرد



شنبه 27 آبان 1391برچسب:ادم ها, :: 13:34 ::  نويسنده : mostafa

 

باید از بهترین دوست ترسید!

جز او هیچ كس روح تو را آنقدر عریان ندیده است

كه جاي دقیق زخم ها را بداند



جمعه 26 آبان 1391برچسب:بهترین دوست, :: 20:12 ::  نويسنده : mostafa

 تو را"دوست مجازي" خطاب ميکنند...اما تو آنسوي صفحه ي مونيتورت،آدمي"واقعي"هستي...تو خيلي راحت ميتوني تمام احساستو پشت يک :دي مخفي کني...اما وقتي که برام از غصه هات مي نويسي،من به عنوان يک دوست برات وقت ميذارم....اصلامهم نيست که اينجا"مجازي"هستي،مهم نيست که ما تا حال صداي هم را نشنيده ايم وکيلومترها ازهم دوريم..من از توبعنوان"دوست واقعي"يادميکنم و برايت شادي وسلامتي آرزودارم....هرکجا که باشي...



جمعه 26 آبان 1391برچسب:دوست مجازی, :: 15:36 ::  نويسنده : mostafa

 



پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 21:25 ::  نويسنده : mostafa

  امشب از آن شب هایی است که 

دلم هوای آغوشت را کرده 
افسوس
که جز پاهای بغل کرده ام مهمان دیگری ندارم



پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:مهمان, :: 21:23 ::  نويسنده : mostafa

دلم برای یک نفر تنگ است....
نه میدانم کجاست...و نه میدانم چه می کند...
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم....
رنگ موهایش را نمی دانم....
لبخندش را ...فقط میدانم که باید باشد و نیست...

Click here to enlarge



پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:کجاست, :: 21:19 ::  نويسنده : mostafa

  احساس خوبیه وقتی یه نفر دلتنگت میشه...

احساس بهتریه وقتی یه نفر عاشقت میشه.....
اما بهترین احساس اینکه که بدونی یه نفر هیچ وقت.....
فراموشت نمیکنه.....

 



پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:فراموش, :: 21:19 ::  نويسنده : mostafa

 



پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 21:14 ::  نويسنده : mostafa

  

تعریف از خود نباشه !
سلامتیه همه نیمکت اخریاش !!
سلامتیه اونی که موقع امتحان میرفت مینشست رو زمین !!
سلامتیه اونی که تیکه میندازه بچه ها بخندن اما تا اخر کلاس باید دم در وایسه!!
سلامتیه اونی که گچو میذاشت بالاترین نقطه تخته تا معلم اذیت بشه !!

خلاصــــه سلامتی خــــودم و همه بچــــــه شــــــرا . . . . .




پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:سلامتی خودم, :: 21:6 ::  نويسنده : mostafa


میخواین بدونین تنهایی یعنی چی؟

تنهایی یعنی بری توالت , کارای لازم رو انجام بدی…

بعد شیر آب را واز کنی و ببینی ای دل غافل!! آب نیست…

اونوقت داد بزنی یکی آب برسونه…

ولی کسی نباشه یه آفتابه آب بده دستت!!!

 هی وای…  ببخشید اشک جلوی چشمامو گرفته دیگه نمی تونم ادامه بدم… 


       




پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:توالت, :: 21:0 ::  نويسنده : mostafa

 به نظر شما مفهوم این فرمول چیه؟

فرمول عشق! + عکس متحرک

فرمول عشق! + عکس متحرک

شاید فرمول عشق همین باشه

 

 



چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:فرمول عشق, :: 20:44 ::  نويسنده : mostafa

 

دلم بد جوری گرفته درس خیلی دارم برام دعا کنید توی درس هام نمره های خوب بگیرم


سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:درس,دلم گرفته, :: 21:24 ::  نويسنده : mostafa

 روی تختـم ولـو مـی شـوم , ولـووووو...

تنـها صـدای جیـر جیـر تختـم اسـت ,
کـه خستـه تـر از مـن , از بـار سـنگینـش مـی نـالد.
و ایـن سکـوتِ تکـراریِ مـرگبـار , کـه خستـه تـرم مـی کنـد.
مـن خستـه...

سیگـارم خستـه...
تخـتِ پیـر خستـه...
مـن از زنـدگـی خستـه...
زنـدگـی از مـن خستـه...
خستـگـی امـانـم را بـریـده.
سیگـاری آتـش میـزنـم کـه صـدای سـوختنـش مـرهم عذابـم بـاشـد.
سیگـارم را اسلـحه ای میبینـم...
تیـری بـه قلـبِ سکـوت...
گلـولـه ای بـه بنیـانِ خستگـی...
.
..
...
آتــــــش. . .!!!


 



سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:سیگار, :: 21:22 ::  نويسنده : mostafa

 

فقر ...

می خواهم بگویم ......

فقر همه جا سر می كشد .......

فقر، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست ......

فقر، چیزی را " نداشتن " است، ولی، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......

فقر، همان گرد و خاكی است كه بر كتاب های فروش نرفتهء یك كتابفروشی می نشیند ......

فقر، تیغه های برنده ماشین بازیافت است، كه روزنامه های برگشتی را خرد می كند ......

فقر، كتیبهء سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند .....

فقر، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته می شود .....

فقر، همه جا سر می كشد ........

فقر، شب را " بی غذا " سر كردن نیست ..

فقر، روز را " بی اندیشه" سر كردن است

 



سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:فقر, :: 20:22 ::  نويسنده : mostafa