آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان دهکده ی نامه های عاشقانه آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پاییم بکشند…... اینایی که تو پارک تنها یه گوشه میشینن و هندزفری تو گوششونه ! سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:مواظبشون باشید, :: 18:12 :: نويسنده : mostafa
خوابیده بودم؛ در خواب کتاب گذشته ام را باز کردم و روزهای سپری شده عمرم را برگ به برگ مرور کردم. به هر روزی که نگاه می کردم، در کنارش دو جفت جای پا بود. یکی مال من و یکی مال خدا. جلوتر می رفتم و روزهای سپری شده ام را می دیدم. خاطرات خوب، خاطرات بد، زیباییها، لبخندها، شیرینیها، مصیبت ها، … همه و همه را می دیدم؛ اما دیدم در کنار بعضی برگها فقط یک جفت جای پا است. نگاه کردم، همه سخت ترین روزهای زندگی ام بودند. روزهایی همراه با تلخی ها، ترس ها، درد ها، بیچارگی ها. با ناراحتی به خدا گفتم: «روز اول تو به من قول دادی که هیچ گاه مرا تنها نمی گذاری. هیچ وقت مرا به حال خود رها نمی کنی و من با این اعتماد پذیرفتم که زندگی کنم. چگونه، چگونه در این سخت ترین روزهای زندگی توانستی مرا با رنج ها، مصیبت ها و دردمندی ها تنها رها کنی؟ چگونه؟» خداوند مهربانانه مرا نگاه کرد . لبخندی زد و گفت: « فرزندم! من به تو قول دادم که همراهت خواهم بود. در شب و روز، در تلخی و شادی، در گرفتاری و خوشبختی. من به قول خود وفا کردم، هرگز تو را تنها نگذاشتم، هرگز تو را رها نکردم، حتی برای لحظه ای! آن جای پا که در آن روزهای سخت می بینی ، جای پای من است ، وقتی که تو را به دوش کشیده بودم!» شـبــهـــا زیــــر دوش آب ســــــــرد اين روزها خداي سكوت شده ام.خفغان گرفتم تا آرامش دنيا خط خطي نشه.رسم آدمهاش عجيبه اين جا گم كه ميشم بجاي اينكه دنبالم بگردن فراموشم ميكنن.... غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد بـه خـدا نـمــیـری از یاد
دلتنگ که باشی ، آدم دیگری میشوی ؛ خشنتر.. عصبیتر.. کلافه تر و تلخ تر و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری همه اش را نگه میداری و دقیقا سر کسی خالی میکنی ، که دلـتنگ اش هستی .
داریم جايي زندگي ميکنيم که ...
هـــرزگي مــُـد،
بی آبرویی کلاس، مستی و دود تفریح
دزد بودن و لاشخوری و گـــرگ بودن رمز موفقيته.....
دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:از دست این دخترااا, :: 15:36 :: نويسنده : mostafa
تنهایی یعنی. اگه هزار بار هم از اول تا آخر
من بر روی زمینی زندگی می کنم که آدم هایش به جای خودخواهی و غرور خود وجدان خود را خوابانده اند.... ای خدا... با تو ام.. کجایی؟!... اگر کمی از آن آسمان دل بکنی و پا بر روی زمین بگذاری و زندگی کنی آنوقت تمام جهنمت را بهشت می کنی....
![]() شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه….؟؟؟
خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه… دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه… نتونه به هیچکی اعتماد کنه… هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه, آخرش برسه به یه بن بست … تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه … اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه… خبری از آسمون هم ندیده مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟! بهش محل هم نداده تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره … خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله… خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟! خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده … خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا … پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟!
وقتی قدم می زنم به خيلی چيزها فکر می کنم . شايد بهتر باشد بگويم وقتی فکر می کنم مدام قدم می زنم .
سلام ... اي دوست بزرگوار و رفيق مهربان
![]() از من به تو سلامي به بزرگي ابرها و ادامه’ صحرا و بلندي ستارگان و گرمي خورشيد و روشنايي ماه ........ نميدانم !!! آفرين به قلب مهربانت كه جاييست براي من و يا جاي روح در جسمي كوچك من از تو جدا نميشم اي عزيزم و يا اگه جدا ميشي از من حق باتوست و جزايي ست براي من ستمگر ![]() دوري براي من تقصيري ندارد مگر خودم و جايگاهي نيست مگر قلب بخشندهء تو عزيزم : مرا ببخش و .... به قدم مباركت پس چشمهايم زير قدمت پهنست !!! يادت در قلبم فراموش نميشود و در تمام اجزا هستي من جريان داري و وجودمو پر ميكني در صفحه قلبم فقط اسمت رو نوشتي ![]() پس شتاب كن در عشق قبل از اينكه روحم پژمرده شود يا با دستت قلبم رو آزاد كن فداي تو نفسم و قلبم
خدا جون به فرض همه اتفاقایی که واسم میفته یه امتحانه واسم... قبول!! اما به ظرفیت منم نگاهی بنداز... خدایا خسته ام!! نمیکشم! تنهام ... شما هستی اما .... خدایا بهم سخت نگیر! خدا دلم از همه گرفته... نمیخام امتحان بدم... بیا برگه ام و بردار من مردودی این کلاساممم
... وقتی کودکند می خواهند برای مادرشان هدیه بخرند ولی پول ندارند .
... وقتی که بزرگتر می شوند ، پول دارند ، ولی وقتِ هدیه خریدن ندارند.
... وقتی که پیر می شوند ، پول دارند ؛ وقت هم دارند ، ولی مادر ندارند !
باید از بهترین دوست ترسید! جز او هیچ كس روح تو را آنقدر عریان ندیده است كه جاي دقیق زخم ها را بداند جمعه 26 آبان 1391برچسب:بهترین دوست, :: 20:12 :: نويسنده : mostafa
تو را"دوست مجازي" خطاب ميکنند...اما تو آنسوي صفحه ي مونيتورت،آدمي"واقعي"هستي...تو خيلي راحت ميتوني تمام احساستو پشت يک :دي مخفي کني...اما وقتي که برام از غصه هات مي نويسي،من به عنوان يک دوست برات وقت ميذارم....اصلامهم نيست که اينجا"مجازي"هستي،مهم نيست که ما تا حال صداي هم را نشنيده ايم وکيلومترها ازهم دوريم..من از توبعنوان"دوست واقعي"يادميکنم و برايت شادي وسلامتي آرزودارم....هرکجا که باشي... جمعه 26 آبان 1391برچسب:دوست مجازی, :: 15:36 :: نويسنده : mostafa
امشب از آن شب هایی است که دلم هوای آغوشت را کرده ![]() احساس خوبیه وقتی یه نفر دلتنگت میشه... احساس بهتریه وقتی یه نفر عاشقت میشه.....
دلم برای یک نفر تنگ است....
تعریف از خود نباشه ! پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:سلامتی خودم, :: 21:6 :: نويسنده : mostafa
روی تختـم ولـو مـی شـوم , ولـووووو...
سیگـارم خستـه...
تخـتِ پیـر خستـه... مـن از زنـدگـی خستـه... زنـدگـی از مـن خستـه... خستـگـی امـانـم را بـریـده. سیگـاری آتـش میـزنـم کـه صـدای سـوختنـش مـرهم عذابـم بـاشـد. سیگـارم را اسلـحه ای میبینـم... تیـری بـه قلـبِ سکـوت... گلـولـه ای بـه بنیـانِ خستگـی... . .. ... آتــــــش. . .!!! ![]()
فقر ...
|